شاعر شهر بود| با زبان خودش وارد شعر شد| مخاطب کم نداشت| وفادار ماند
تاریخ انتشار: ۲۱ تیر ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۸۲۰۸۸۱۳
همشهری آنلاین- فرشاد شیرزادی: محمود معتقدی، شاعر پیشکسوت و صاحب دهها عنوان مجموعه شعر و صدها یادداشت و مقاله ادبی در گفتوگو با همشهری آنلاین، در روز درگذشت احمدرضا احمدی گفت: «احمدی شخصیتی طنزپرداز داشت اما این طنز در شعرش نمود و ظهور بیرونی نداشت. تنهایی در شعر او به خوبی حس میشد و وقتی در شعرش از کوچه و خیابان و بیماری و بیمارستان صحبت میکند، ما با شاعری کاملاً شهری سر و کار داریم.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
گفتوگوی ما را با محمود معتقدی بخوانید:
احمدرضا احمدی به هیچ وجه محصور و مسحور کتابخانه نبود. شعر خاکستری او که سکوت و خلوتی در سطر سطرش موج میزند با حذف قافیه برای شما چه جایگاهی داشت؟
احمدی از شاعران دهه ۴۰ است و جزو نوگرایانی است که حتی از حوزه شعر نیمایی و شعر سپید عبور کرده است. کسی است که دانش شعری خودش را دارد. با توجه به اینکه شعر آزاد میگفت و زبان خاصی داشت، شعرهایش به گمانم به نثرهای شاعرانه نزدیک بود. شعرش ویژگیهای منحصر به فردی داشت که به طبیعت، آسمان، ستاره و روزمرگیها نزدیک میشد. در نوع خودش، در حوزه شعر آزاد، شاعری بدعتگذار بود، اما در عین حال قافیهپرداز نبود چرا که نحله خودش را داشت. جزو شاعرانی بود که زبان و ذهنش به شعر حجم و شعر دیگر قرابت داشت.
احمدی از آن دسته شاعرانی است که در شعر امروز نسبت به هم نسلانش توانسته خلاقیتهایی را بروز دهد و در ۴ دهه اخیر بیشتر هم مطرح شد. تا جایی که به خاطر دارم، هر سال یک مجموعه شعر منتشر کرده و نشر چشمه بیشترین مجموعه شعرهای او را در همین ۴ دهه اخیر چاپ کرده است. به نظرم انسان خاصی بود. شاعری بود که صاحب نوعی ایدئولوژی و تفکرات سیاسی به مفهومی که بسیاری شاعران داشتند، نبود و شاعری بود که خلاقیت خودش را داشت. تابع شرایطی بود که به طبیعت و گردشهای شخصی نزدیکتر میشد. همین باعث شده بود که میان جوانان اهل شعر دارای جایگاه ویژه باشد. در همین راستا جوانان را هم به فضاهایی که باور داشت، نزدیکتر میکرد. او یکی از چهرههای ماندگار شعر امروز است و با توجه به خلاقیتها و عبورش از برخی فضاها، نوعی تفکر شخصی و دانش شخصی را همواره در شعرش پی میگرفت و سعی نمیکرد که جاهای دیگر سیر کند و تأثیراتی مثلاً بیرون از فضای شعری جامعه ایرانی بگیرد. او سعی میکرد، مجموع خلاقیت خودش را در همین فضای فعالیت روزمرگی با فضاهای خاص و واژگان خاص خودش به کار بگیرد و از این حیث چهرهای تأثیرگذار بود. اجازه دهید میان شاعران گذشته و میانه نام نبرم کسانی را که او را قبول نداشتند.
محمود معتقدیدلیل آنها چه بود و چرا قبولش نداشتند؟
آنها میگفتند که شعر احمدی به نوعی رمانتیسم نثرگرایانه نزدیک است. اما او ذهن و زبان خودش را داشت و بسیاری را هم متوجه خلاقیت خودش کرد.
اشاره کردید که وامدار شعر بیرون از جامعه ایران نبود. احمدرضا احمدی شاعر شهر بود. وقتی کوچه و خیابان را توصیف میکند، مشخص است که شهر را شناخته. برخلاف برخی شاعران که نگاه و تعلق خاطر روستایی در شعر و نثرشان دیده میشود به شهر تعلق داشت. نظرتان در این باره چیست؟
تجربههای او در شعرش در فضاهای شهری خلاصه میشود. مثلاً وقتی از بیماری، خنده و شادی، آسمان و ستاره و کوچه و خیابان صحبت میکند، آن تصویری است که در فضاهای شهری بازتاب دارد، دیده میشود. هر آنچه در فضاهای شهری بازتاب داشت، به نوعی در خلاقیت واژگانیاش مطرح بود. تعلق خاطری به شرایط خاص خودش داشت اما به گمانم شعرش خیلی شخصی بود. یعنی کمتر، یک واقعه اجتماعی خاص را در شعرش دستمایه قرار میداد. همواره با اینکه سعی میکرد در بیرون جهان بایستد، اما آن نگرش بومی و شهریت همواره در ذهن و زبانش پیشتاز بود. نثرگونههایی که در فضای شعریاش اتفاق میافتاد، حتی دلنشین است و با هیچ شاعر دیگری در شعر امروز قابل مقایسه نیست.
شخصی بودن شعرش ایراد است یا خیر؟
خیر، ایراد نیست. یعنی او به جایگاهی رسیده که فضاهای حجم و دیگر و هرآنچه در دهه ۴۰ فراهم بوده، درک کرده و از شعر نیمایی و سپید عبور کرده است و در واقع خواسته نحله خاصی را در شعرهایش روایت کند. این بیشتر به دانش شخصیاش بازمیگردد.
یعنی در عین حال که شعرهایش شخصی است، شمول هم هست؟
شخصیای است که در نهایت پنجرهای است به فضاهای زیباییشناسی خاصی که بسیاری از آدمها را میتواند به سمت خودش بکشاند. از این حیث مخاطبان زیادی داشت. کتابهای بسیاری هم منتشر کرد. «وقت خوب مصائب» در روزگاری کتاب معروفش بود. خیلیها به شعرش و توجیهاتی که داشت باورمند بودند و عبورهایی که از سلسله نُرمهای زبانی کرد، برخی از دوستان را که باز نامشان را نمیبرم، میگفتند حتی به اندازه فضاهای کلاسیک و مدرن، آن قدر شاعر تأثیرگذاری نبوده و نیست. کسانی که طالب شعر نیمایی و سپید بودند، چندان به فضای شعر آزادی که پیشتر آقای احمدی ایجاد کرد، علاقه نشان نمیدادند. اما هر کسی میتواند ذهن و زبانی را تجربه کند. به نظرم نگاه و زبان و ذهن و واژگان احمدرضا احمدی، خاص خودش بود. زیباییشناسی و درک خاص خودش را از هستی داشت و مخاطب هم داشت. نشانهاش هم این بود که کتابهایی که طی دهههای اخیر و همچنین سالها قبل منتشر کرده بود، مشتاقان خودش را داشت.
چالشش با احمد شاملو سر چه بود؟
من آن دوره را به درستی درک نکردم اما برای پاسخ به پرسش شما باید به تاریخچه شعری ذهنم رجوع کنم. به طور کلی احمدرضا احمدی سعی کرد از زبان دیگری وارد شعر شود. شاملو میدانید که شعر نیمایی را تجربه کرد و مایههای عاشقانه، اجتماعی و حتی سیاسی هم در شعر شاملو حرف اول را میزد اما احمدرضا احمدی سخن خودش را میگفت. با مسائل اجتماعی اصلاً کاری نداشت. این به گمانم یک ویژگی بود که او سعی کرد خلاقیتی که بار زیباشناسانهای را هم بر دوش میکشید، خودش به تنهایی حمل کند. در نتیجه به فضاهای شعر دیگران زیاد نزدیک نمیشد و علاقهای هم به کشف آنها نداشت. او صدایی بود در میان صداهای دیگر.
جناح سرزندهای از شعر را نمایندگی میکرد | درباره وفور قافیه در شعر با احمدی موافقماحمدی را چگونه شخصیتی دریافتید؟
در زندگیاش بسیار طنزپرداز بود. خاطرهای بگویم. زمانی که صدام به شهرهای تهران حمله میکرد، احمدی میگفت من مادربزرگی داشتم که ۹۰ سال داشت. او به من گفت بچه جان تکلیف آینده ما چه میشود و من به او پاسخ دادم: «مادر جان! تو که از آینده هم عبور کردهای!»
یکی دیگر از جنبههای طنزآلود شخصیتش این بود که هر که او را به جایی دعوت میکرد، اول میگفت اگر دشمنان من در این نشست حضور دارند من نمیآیم.
تا جایی که میدانم شعرش سراسر جدی بود. این طنز را در جایی در شعرش دیدهاید و نمود و ظهور داشته؟
آن طنزپردازیهایش در شعرش دیده نمیشد و در قد و قامت خودش بود اما طنزهایش جالب بود. او متولد ۱۳۱۹ بود. با بسیاری از دوستان شاعر مانند کاظم سادات اشکوری و جواد مجابی و حتی در حوزه سینما با مسعود کیمیایی و عباس کیارستمی هم سن و سال بود و حشر و نشر داشت. یادم است یک روز در خانه هنرمندان برنامهای در ستایش کیمیایی برپا شد. او بالای تریبون رفت و به گذشتهها اشاره کرد که چپیها ما را کتک میزدند و نمیگذاشتند ما حرف بزنیم. او از چپهای سنتی در صحبتهایش شکایت داشت.
در عین حال احمدرضا احمدی مانند آیدین آغداشلو و دیگران نسلی بودند که همواره هوای کار خودشان و دور و اطرافشان را داشتند. یعنی حس و خاطرهای هم در فضای سیاسی اجتماعی با دیگران حس میکردند و به آن وفادار بودند.
کد خبر 773345 منبع: همشهری آنلاین برچسبها شعر و شاعر کتاب - نویسندگان و پدید آورندگانمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: شعر و شاعر احمدرضا احمدی شعر نیمایی خاص خودش
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۸۲۰۸۸۱۳ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
در سرزمین ما شاعران پس از مرگ زنده میشوند / یک شاعر شهرستانی همهکاره هیچکاره است
«یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همهکاره هیچکاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار میکنم!»
به گزارش خبرگزاری ایمنا در گیلان، اکبر اکسیر یکی از خاصترین شاعران طنزپرداز معاصر ایرانی و مُبدع شعر فرانو است. وی متولد چهارم اسفند ۱۳۳۲ در آستارا، کارشناس و دبیر بازنشسته ادبیات فارسی و گرافیست است. شاید بیشتر از هر چیزی خصوصیات اخلاقی اکسیر، او را از سایر شاعران طنزپرداز متمایز کرده باشد؛ انسانی ساده، آرام، متین، مهربان و خوشبرخورد که به قول معروف در مواجهه با مشکلات زندگی همچون زودپز هر وقت جوش میآورد، در کمال آرامش سوت میزند.
به بهانه انتشار گزینه طنز شعر فرانو تصمیم گرفتیم به دفتر انتشارات فرانو در شهر بندر مرزی آستارا برویم و گفتوگویی متفاوت با او داشته باشیم، همانگونه که انتظار داشتیم، او با آغوش باز از ما استقبال کرد و با صمیمیت وصف ناپذیری به تک تک سوالات ما پاسخ داد.
در طول گفتوگو بارها ما را خنداند و با تعصب خاصی نسبت به فرهنگ غنی آستارا سخن گفت و دلبستگیاش را نسبت به "ملیحه" همسر، پسرانش "عرفان و ایثار" و نوههایش" حدیث و لنا" بیان کرد.
مجموعه شعرهای در سوگ سپیداران، بفرمائید بنشینید صندلی عزیز، زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند، پسته لال سکوت دندان شکن است، ملخهای حاصلخیز، مالاریا، ما کو تا اونا شیم؟، من هارا شورا هارا، مارمولکهای هاچ بک و رادیاتور از مهمترین آثار اکبر اکسیر است. او در سال ۱۳۹۹ نشان درجه یک هنری را از سوی شورای ارزشیابی هنرمندان، نویسندگان و شاعران کشور دریافت کرده است.
شعر فرانو جریان نو در شعر معاصر است که متأثر از شعر دهه هفتاد بوده و پس از افول آن، با درونمایه و محتوای طنزگونه به عرصه آمد. فرانو از سال ۱۳۸۱ توسط اکبر اکسیر بنیان نهاده شده است. فرانو با کلمات ساده، ضربالمثلها و اصطلاحات عامیانه بازی میکند تا مفهوم خود را ادا کند.
آنچه در ادامه میخوانید ماحصل گفتوگوی خبرنگار ایمنا با اکبر اکسیر، پدر شعر فرانو است.
ایمنا: آیا شاعران در عالم دیگری سیر میکنند؟ لطفاً در این مورد توضیح دهید و از خودتان و اینکه روزگارتان چگونه میگذرد، بگویید.
اکسیر: سوال شما مرا یاد خاطرهای انداخت، نیمههای شب با زنگ تلفن از خواب پریدم، یکی پرسید: آقای اکسیر پیر مغان یعنی چه؟ گفتم آقا شما الان وقت گیر آوردهاید؟ گفت میبخشید، من خیال کردم شاعران نمیخوابند، جواب دادم مگر شاعر جغد است و باقی قضایا… حالا شما میپرسید روزتان را چطور سپری میکنید؟ راستش را بخواهید مثل سایر بازنشستهها، صبح با خریدن نان و خوردن صبحانه ملیحه خانم، روزم را آغاز میکنم.
بعد از دیدن برنامه کودک شبکه اردبیل و شستن ظرفهای دیشب به هنرکده میروم، ساعت حدود یک به خانه بر میگردم. ملیحه خانم نهارم میدهد. اخبار ساعت دو را در خواب و بیداری گوش میدهم. بعد از شستن ظرفهای نهار، البته عجولانه و شستن مجدد توسط ملیحه خانم برای پیادهروی به کنار دریا میرویم، بعد از حدود نیم ساعت پیادهروی، با خرید نان و گردشی در شهر، به خانه بر میگردیم، بعد از شام مختصر و خوردن قرصها، من در تلویزیون کارتون میبینم و ملیحه هم به سریالهای خودش میرسد.
کور خواندهاید! از مطالعه کتاب و شنیدن موسیقی علمی و سرودن شعر و کارهای روشن فکری خبری نیست؛ مثل بچه آدم میخوابم و نیمههای شب با ضربات مهیب ملیحه خانم، بیدار میشوم چون در خواب یا فریاد میزنم یا گریه میکنم و حرفهای فرانویی میزنم!
ایمنا: شاعر پرکاری هستید، در مقابل این همه تلاش ادبی، حتماً به حقوق بازنشستگی و یارانه نیازی ندارید، کار و کاسبیتان چگونه است؟
اکسیر: معلم بازنشستهای هستم که حدود ۳۰ سال ادبیات فارسی را با لهجه ترکی تدریس کردهام. آن هم با شوخی و طنز، هیچکدام از شاگردانم نمره قبولی نگرفتند، چون خیال میکردند که من شوخی میکنم؛ در حال حاضر، در هنرکده کوچکم که آرم طراحی میکردم؛ انتشارات فرانو را راه انداختهام و کتاب شعر جوانان آستارایی را منتشر میکنیم؛ مدیر و صاحب امتیاز آن عرفان و امور هنری با ایثار است.
در هنرکده از نوشتن پرده تسلیت معذور بودم، چراکه مشتری مادر مرده، از بس گریه میکرد، دستمزدم فراموش میشد. هنوز هم برای ملیحه سوال مانده است که با این همه مصاحبه و نقد و شعر چرا من میلیونر نمیشوم؟! بعد از دستمزد نصف نیمه، حق التالیف، تجدید چاپ کتابها به دادم میرسند، برای اینکه در سرزمین گل و بلبل، نویسندگی و شاعری شغل نیست بلکه مصیبت است.
یک جنون روزمره که خود را هیچ، اهل و عیال را نیز بیچاره میکند (با سپاس از شکیبایی و صبر جزیل ملیحه خانم)، برای همین سفارش کردهام که بعد از مرگ برایم آب و نان بگذارند، چراکه در سرزمین ما شاعران بعد از مرگ زنده میشوند.
ایمنا: یک شاعر شهرستانی با یک شاعر تهرانی چه فرقی دارد؟
اکسیر: یک شاعر در شهرستان یا روستای خود، همهکاره هیچکاره است، جز تعمیر اگزوز و خالی کردن آب حوض، همه کار میکنم؛ یکی برای سنگ قبر مادرزنش شعر میخواهد، یکی برای نوهاش نام جدید و انژکتوری! یکی درخواست پر کردن فرم دارد، یکی هزینه میخواهد، یکی برای مشاوره انتخاب شرکتش میآید، یکی برای برای تعمیر شعر و ویرایش داستان (بدون هیچ کارمزد و مبلغی)، یکی برای فرزند دبستانیاش انشا میخواهد، یکی برای پزشک معالجش لوح تقدیر، خلاصه تمام این تجربههایی که موتور طنز مرا گرم میکنند.
ایمنا: مردم آستارا شما را دوست دارند، آیا این را باور میکنید؟ چگونه به این جایگاه رسیدهاید؟
اکسیر: ۳۰ سال خدمت معلمی، ۴۵ سال شعر و شاعری و روزنامهنگاری، ۴۰ سال خوشنویسی و گرافیک که در مجموع ۱۱۵ سال میشود، از چشم اهالی شریف آستارا پنهان نیست، مردم واقعاً حسابرس خوبی هستند و به خادمان خود احترام میگذارند.
اگر روزی در صف نان باشم، مرا با احترام به ته صف هل میدهند، در دادن نسیه با دو برابر قیمت استقبال میکنند، سوژههای جالبی به من پیشنهاد میدهند، مردم به اهل قلم احترام خاصی میگذارند، اما هیچکس دلسوزتر از ملیحه نیست، هفته اول که حقوق و یارانه تمام میشود، با اعتماد و افتخار زائد الوصفی میگوید که نگران نباش، خیال کن ماه رمضان تمام نشده است!
ایمنا: در تمام نوشتههای شما حتی در مصاحبه با شبکه چهار نام آستارا را بسیار تکرار میکنید، در خصوص علاقه به زادگاهتان حرف بزنید؟
اکسیر: آستارا در تمام شعرها و نوشتههایم جا دارد، مثل کلمه ملیحه در شعرهایم، من بچه محله آبروان هستم، نام مسجد محله ماست که کنار رودخانهی مرداب قرار گرفته و اهالی شریف، اهل دل، هنرمند و مؤدب زیاد دارد، آبروان دفتر خاطرات ماست.
آستارا در گوشهای دنج از مرز ایران و آذربایجان، در مربعی از کوه و جنگل و رود و دریا واقع شده و شاعرخیز و شعر پرور است. مدرسه حکیم نظامیاش با خاطرات نیما یوشیج پا به پای دارالفنون ایستاده و صادرات مهماش به شهرهای هم جوار معلم بوده است. آستارا برای آستاراییها نام مبارکی است، عزیز مثل مادر!
ایمنا: دوستانی که با شما آشنایی نزدیکی دارند، میگویند، اصلاً به شاعر جماعت شباهت ندارید، نه تیپ آنچنانی میزنید، نه خودتان را میگیرید.
اکسیر: من بر خلاف این توصیفات به هرچه شبیهام جز شاعر جماعت، چراکه همبازی کودک درون هستم، پنج سال سن دارم، پر جنب و جوش، پر از شیطنت کودکانه، ملیحه فقط میداند، این کودک چه جانوری است! من با فضاهای جدی با آدمهای بسیار مؤدب مشکل دارم، از پز روشنفکری، از کلاه چگوارایی، عینک بوف کوری، ریش پروفسوری و پوشش اجقوجق بیزارم، ساده و خاکی و صمیمی هستم، مثل تلویزیونهای سیاه و سفید، برای نقد، کتابهای رسیده را میخوانم، در مورد ورزش هم باید بگویم که ورزش دو و میدانی را برای فرار از دست طلبکاران دوست دارم.
ایمنا: شما کمتر اهل سفر و گردش هستید، ایام فراغت خود را چگونه سپری میکنید، مثل شاعران از گوشهی دنج و مناطق ییلاقی و سرسبز خوشتان میآید یا سرگرمی دیگری دارید؟
اکسیر: تمام لحظات من تفریح است، از کار در خانه گرفته تا پیادهروی با ملیحه در کنار دریا، روزهای بارانی هم از پیادهروی در سطح شهر و قدم زدن در بازارچه ساحلی، برای دیدن مردم، نه برای خرید، لذت میبرم.
من از ازدحام و شلوغی خوشم میآید، تماشای کوه و دریا خوشحالم نمیکند، از دیدن مناظر طبیعی دلم به هم میخورد، از بس باران دیدهام خسته شدهام، در آستارا غیر از قورباغه و من و اردک، همه چیز زنگ میزند، حتی آلومینیم! ضمناً کمک به ملیحه در کارهای خانه و آمدن نوههای عزیزمان حدیث و لنا (که از آمدنشان خوشحال و از رفتنشان خوشحالتر میشوم) تفریح من است.
ایمنا: شاعران را آدمهای خیالپردازی میشناسیم، شما چگونهاید؟
اکسیر: آدم خیالپردازی نیستم، آنقدر غرق در واقعیتهای روزانهام که وقتی برای خیالپردازی نیست؛ سر برج هنگام دریافت حقوق و یارانه، تخیل من به کار میافتد. من و ملیحه خیالپرداز میشویم، از مسافرت به اروپا و خرید از دبی گرفته تا رفتن به مراسم نوبل و اسکار، چنان غرق خیالات میشوم که ملیحه با آوردن فیش آب، برق، گاز، تلفن و موبایل، مرا از عالم هپروت در میآورد.
راستی اگر خیالات شاعرها به قلم بیاید، رمان سیال ذهن جذابی میشود که گابریل گارسیا مارکز را در گور میلرزاند.
ایمنا: راستی دشوارهای زندگی را چگونه تحمل میکنید؟ مثل بی پولی؟!
اکسیر: در مواجهه با مشکلات، چون ظرفیت ندارم بلافاصله دست و پای خود را گم میکنم، عصبانی میشوم و ملیحه بلافاصله به ۱۱۰ زنگ میزند، بعد هم مینشینم فکری میکنیم و نگرانی من ختم به خیر میشود، مثلاً یک روز مهمان ناخواندهای به خانهمان آمده بود، من پولی نداشتم، حتی برای صبحانه مهمان؛ صبح نشده از خانه بیرون زدم شاید از دوست یا آشنایی در صف نانوایی پول قرض بگیرم، دست به جیبم که بردم چند تومانی به دستم خورد، دعا کردم ملیحه از پساندازش به جیبم گذاشته باشد، بلافاصله سور و سات صبحانه را خریدم و با خوشحالی تمام به خانه برگشتم، زنگ در را زدم و همینکه خواستم از ملیحه تشکر کنم، با عصبانیت گفت بابا تو کجایی؟ این بیچاره دو ساعت است که به دنبال شلوارش میگردد.
ایمنا: به نظر میرسد طنز و شوخطبعی در خانواده اکسیر ارثی است، این همه سوژه طنز چگونه به ذهنتان میرسد؟
اکسیر: تمام شعرهای من جدی هستند و از فرط جدیت طنزآمیز دیده میشوند، همه آنها واقعیت ندارند، اگر از فقر و سادگی خود مینویسم، اگر خود را تحقیر میکنم، از خانواده و اجتماع مینویسم، همه را تجربه کردهام، اگر واقعیت نداشت بر دلها نمینشست؛ درست است که راههایی برای رسیدن به طنز موجود است، اما تمام شگردهای موجود در طنزهایم برایم اتفاق افتاده و بعد روی کاغذ آمده است.
من فقط با زاویه دید تازه، آنچه را که خوب دیدهام نوشتهام و دیگر اینکه من ذاتاً طنزاندیش هستم، مثل پدرم و پدربزرگم که در طنز شفاهی مشهور بودند. تمام شعرهایم واقعی هستند، مثل این شعر که به خوانندگان فهیم شما تقدیم میکنم: شب عید مرغ داشتیم / ران به عرفان رسید / سینه به ایثار / دل و جگر به ملیحه / دنده و بال و گردن و ستون فقرات به من / آنجا بود که فهمیدم / پدرها چرا اخلاق سگ دارند؟
ایمنا: سخن پایانی…
اکسیر: طنز شادی ست / آزادی ست / صدای آدمیزادی ست و وظیفه اصلیاش افشای ریاکاری و مبارزه با دروغ و نکبت و مفاسد اجتماعی است.
میگویند آدمهای خوب همان آدمهای بدی هستند که هنوز لو نرفتهاند پس تا لو نرفتهایم طنز پارسی را پاس بداریم و به طنز پردازان احترام بگذاریم، به این نوشتگان که هرچند خرده شیشه داشته باشند. بپذیریم که طنزپردازان به زبان مخفی مردم حقیقتیاب و شریف هستند.
گفتوگو از محمدرضا رشیدی؛ خبرنگار ایمنا در گیلان
کد خبر 747919